من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هرسه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
جذابیت لحظه ها را احساس کن و
ببین چه جذابند لحظه های با هم بودن
و چه پر بارند لحظه ی شیرین با هم خندیدن
جذابیت لحظه ها را احساس کن
که جذاب تر از لحظه ی در پیش لحظه ای نیست
جذابتر از نفس کشیدن دوباره لحظه ای نیست و
هر نفس یعنی با هم بودن...
جذابیت لحظه ها را احساس کن
لحظه ای را حس کن که دستی را که دوست داری
گرما بخش تنهای ات میشود و خنده ای که
تو را از غم رها می سازد
جذابیت همه لحظه ها را احساس کن
چون تو لایق همه ی مهربانی های جهانی ...
جذابیت لحظه ها را احساس کن
آنگاه که اشکهای ما در عزای دوری هم
به زمین می ریزد
آنگاه که دلمان گرفت و تنگ شد
جذابیت بی تابی را احساس کن
مثل من حس کن
و این بی تابی ما را هر روز عاشقتر می کند......
با گریه های تو.........
روزهای شادم .........
از یاد می برم
اما چه فایده .......
میترسم عاقبت از یاد تو برم .......
یک ماه میشه که نفس برای نوشتن نبود...
رمق نبود تا بنویسم...
هر چی پیش اومد گذشت ...
خدا منو دوست داشت که اشکاتو ندیدم ....
شاید سیاهی ها سایه شوم شان را بر لبخنده های ما پهن کنند
و نا ملایمات روزگار فاصله ی سلامها را دور سازد
اما همیشه دلیلی برای خندیدن...برای شادی...برای سلام و زندگی هست ...
بی تو این روزهای بهاری و لطیف چه بی رمق می گذرند....
بی تو این بهار چه زمستانی است...
بی تو این همه رنگ چه بی رنگند....
بی تو این همه شادی چه غمگین است...
روزهای بهاری با طراوت و بارونشون میان و میرن...
بعضی روزها مثل امروز بهاری و آفتابی میشن...
یه وقتهایی هم می بارن که خیلی قشنگه...
تو این روزهای قشنگ کاش کمی هم ما رو تحویل بگیری....
در زیر باران بهاری لطافت را جستم .....
عطر بهار تو را نشانم داد .....
بوی تو را آورد....صدایت را در گوشم زمزمه کرد ....
تو بهار و نو رسی تو رو میخواد هرکسی .....
اینقدر شوق دارم و شادم که نمیدونم چی بنویسم ....
باز هم میگم .... خیلی خوشحالم خیلی ....
بر برگ سپیدی به سپیدی قلب پاک و مهربانت .........
فقط برای تو بود نه کسان دیگه .....
و تابیدی ... چه مهربان و خوب و پاک ....
ممنونم
بوی باران ... بوی سبزه ... بوی خاک ...
بازهم یه سال جدید جدید !
یه بهار دیگه اومد اما ابری بود .... مثل دل من
خیلی دوستت دارم ....